محجوب
امشب، خیلی اتفاقی
برای همه چرایی هایم! این شعراز" ابتهاج" را پیدا کردم.
این هم شرح حالی است برای خودش!
همین!
من نه خود می روم،او مرا می کشد
کاه سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان زچنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست وپا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست وپا می کشد
.....
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد
در پی اش می روم تا کجا می کشد.